دنیای کوچک من

 

فردا روز تولدمه.یه جورایی دلم گرفته.حس میکنم دارم پیر میشم.چقدر همه چی داره زود میگذره.چند روز اخیر خیلی خیلی خوب بود.یه عالمه بارون اومد و هوا یه عالمه سرد شده.خیلی دلم میخواست میتونستم چند ساعت زیر بارون راه برم و از سرماش لذت ببرم.صبح این اتفاق افتاد و تونستم چند ساعت مداوم زیر بارون باشم.یه جورایی این اتفاق تولدمو برام لذت بخش کرد.
 

برای کار چوبم هیچ کاری نتونستم بکنم.با یه عالمه دردسر تونستم به هم بچسبونمشون که البته اقای نجار کلی منو مسخره کرد که این کارهای مسخره چیه تو میکنی؟اسمشم گذاشتی کار با چوب.یه عالمه خجالت کشیدم. برای فلز کاریم باز یه کم پیشرفت کردم و تونستم یکمی کارهامو پیش ببرم.

امروز توی دانشگاه یه اتفاق هیجان انگیز افتاد .مدتیه یه سری از وسایل کارگاه ها گم میشه و معلوم نیست کاره کیه.امروز تونستم مچ دو نفری که دزدی میکردند رو بگیرم.واقعا باور نکردنی بود.کار کسایی بود که اصلا فکر نمیکردم . با اینکه قضیه برای همه رو شد ولی کسی که دزدی کرده بود اصلا نترسید و خودشو ناراحت نکرد.نمیدونم چرا هیچ ترس و دلهره ای نداشت.انگار این موضوع کاملا براش عادی بود.همه چی برام باور نکردنی بود.
 

 

چند روز پیش با یه عالمه تلاش تونستم یه سری از کتاب های منبع ارشد رو از نمایشگاه کتاب بخرم.خیلی قشنگ تمام پس اندازم تمام شد .قیمت کتاب ها واقعا قشنگ بود.از همه بهتر اینه که کنکور من هیچ منبعی نداره و حالا نمیدونم چند تا کتاب دیگه باید بخرم که بدردم بخوره.از چند روز دیگه باید جدی برای ارشد بخونم.امیدوارم که بتونم قبول بشم.

 



نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:51 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak